احترامی که حضرت علی (ع) برای رأی اکثریت مردم قائل شده تا بدان حد می‌رسد که حتی در نامه‌ای که (در دوران خلافت) به معاویه می‌رسد (برای او که اعتقادی به وصایت ندارد) حقانیت خود را برای زمامداری و خلافت مسلمین ناشی از بیعت‌‌ همان مردمی معرفی می‌کند که با ابوبکر و عمر و عثمان نیز بیعت کرده‌اند و آنگاه اضافه می‌نماید شورا حق مهاجرین و انصار است، پس اگر بر شخصی متفقاً رأی دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست! 

 «اِنَّهُ بایَعَنی القَومُ الذینَ بایَعوا اَبابکرٍ وعمَرَ وعثمانَ علی ما بایَعوهم علیهِ؛ فَلَم یَکُن للشّاهِدِ اَن یَختارَ و لا للغائبِ اَن یَرُدَّ، و اِنّمَا الشّوری لِلمُهاجرینَ و الأنصارِ، فإنِ اجتَمَعوا علی رجلٍ و سَمَّوهُ اِماماً کان ذلک للهِ رضیً»( نهج البلاغه/نامه۶)

مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، همه بدانسان بیعت مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر نبوده اختیار گزینش دیگری ندارد و آنکه غایب بوده نتواند تصمیم عمومی را نقض نماید. شورا از آن مهاجران است و انصار، پس اگر گِرد مردی فراهم گردیدند و او را امام خود نامیدند، خوشنودی خدا را خریدند. 

از آنجایی که اعتقاد رایج اکثر فقهای شیعه این است که امامت و رهبری امت همانند نبوت امری خدایی است و ارتباطی به رأی مردم ندارد، در توجیه و توضیح این مطلب که امام {علی} اجماع اهل حل و عقد (شورا) و رأی اکثریت (بیعت) را ملاک امامت قرار داده‌اند، احتماًلاتی می‌دهند، از جمله اینکه: «امام با این بیان می‌خواسته پشتوانه مردم و مقبولیت اجتماعی خویش را به معاویه اعلام نماید». 

دیگر اینکه مقصود از جمله «اماماً» زمامداری دنیوی و رهبری اجتماعی مردم است نه امامت اعتقادی اسلام و تشیع. 

در هر حال هر طور که بیان فوق را تفسیر کنیم، نمی‌توانیم ارزش و اصالتی را که امام بریا رأی مردم در نظام «شورا-بیعت» قائل شده‌اند نادیده بگیریم. 

در کلام فوق، شورا و اجماع یا رأی اکثریت صاحبان رأی و اندیشه و صلاحیت را، که در آن مقطع زمانی، مهاجرین و انصار بودند! در انتخاب امام و رهبر جامعه مورد رضایت خدا می‌شمارد و در بیان دیگری تسلیم شدن به نظر عمومی مردم در انتخاب خلیفه و بیعت کردن با خلفا را (علی رغم فضیلت‌ها و اولویتهای بیشمار خود) تصدیق سنّت رسول الله و عصیان بر این امر را تکذیب (سنت) او می‌نماید: 

 «اَتَرانی اَکذِبُ علی رسولِ الله صلّی اللهُ علیه و آله؟ لَأنا اوّلُ مَن صَدّقَهُ فلا اَکونُ اوّلُ مَن کَذَبَ علیهِ، فَنَظَرتُ فی اَمری فاِذا طاعتی قد سَبَقَت بیعتی و اِذا المیثاقُ فی عُنُقی لِغیری». (نهج البلاغه/خطبه ۳۷)

سوگند به خدا من اول کسی هستم که او را تصدیق کرد، پس اول کسی که او را تکذیب نماید نخواهم بود. پس در امر خلافت خود اندیشه کرده دیدم اطاعت و پیروی از فرمان رسول بر بیعت من پیشی گرفته (باید بیعت کنم) و این عهد و پیمان نسبت (به بیعت) با دیگری در گردن من است. 

نویسنده محقق و آزاده مصری عبدالفتاح عبد المقصود که از برادران اهل تسنن است، در جلد اول کتاب امام علی (ع) که توسط مفسر مجاهد مرحوم آیت الله طالقانی ترجمه شده، اوضاع و احوال و جو محیط شورا را چنین توصیف می‌کند: 

 «... افراد شورا هر یک خود را با دیگری سبک و سنگین می‌کند و با میزان هدی احساسات و عواطف را می‌سنجد... او نمی‌خواست با آنان در کشمکش‌های لفظی وارد شود، آنان را به خود واگذارد تا هر چه می‌خواهند در اطراف موضوع با هم گفتگو کنند، هر کدام برای شایستگی خود هرچه دلیل دارد بیاورد. چون سخنی نماند جز از سر گرفتن و تکرار آنچه گفته شده بود، علی به پای خواست و با‌‌ همان صراحتی که داشت لب مطلب را بیان کرد: 

سپاس سزاوار خدایی است که محمد (ص) را از میان ما به پیامبری برانگیخت و به رسالت به سوی ما فرستاد... پس ما خاندان نبوت و معدن حکمت و پناهگاه اهل زمین و وسیله نجات درماندگانیم... برای ما حقی است که اگر به ما داده شود می‌گیریم، اگر واپس زده شدیم، بر عقب شتر سوار شده به ناهمواری راه تن می‌دهیم، گر چه این شب روی به درازا کشد. اگر رسول خدا عهد و وصیتی به ما کرده‌‌ همان را اجرا می‌کنیم و اگر برای ما سخنی گفته پای آن می‌ایستیم تا بمیریم.» 

ایا تن دادن یک وصی و ولی برحق، به رای یک شورای ناحق! اصالت دادن ولی به شورا و پایبندی به حق مردم نیست؟... 

پایبندی به‌‌ همان عهد و وصیتی که رسول خدا (ص) فرمود: 

 «یا بن ابیطالب لک ولاء امتی فان ولوک فی عافیه و اجمعوا علیک بالرضا فقم فی امرهم و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه فان الله یجعل لک مخرجا» 

 «ای پسر ابی طالب زمامداری امت من حق توست. پس اگر مردم تو را بدون نزاع ولایت دادند و با رضایت بر تو جمع شدند، در امر حکومتشان قیام کن و اگر درباره تو اختلاف کردند، به حال خودشان واگذار، خدا هم برای تو مفری قرار خواهد داد که مسئولیت نداشته باشی و مثاب باشی.»  (مستدرک نهج البلاغه باب الثانی صفحه ۳۰) 

علت این بیعت را آن چنان که امام در خطبه‌های دیگر بیان می‌فرماید، حفظ وحدت جامعه اسلامی و احترام به رأی مردم می‌باشد. وقتی شرایط زمانی فراهم نشده و اوضاع مساعد نگردیده؛ قیام و نهضت را، چیدن میوه کال از درخت یا زراعت در زمین دیگری می‌داند، بنابراین صبر می‌کند و با زمان کار می‌نماید تا خود مردم به طور طبیعی و آگاهانه، پس از تجربیات بسیار و آزمودن دیگران وقتی که سرشان به سنگ می‌خورد به سوی او بشتابند و پروانه‌وار به دورش حلقه زنند، و وقتی حجت را برای قبول خلافت و رهبری سیاسی مردم بر خود تمام می‌بیند که مردم حاضر و ناصر می‌شوند، و گرنه علی را چه دلخوشی به خلافتی که از آب بینی بز برای او بی‌ارزشتر است: 

 «فما راعنی الا والناس کعرف الصبع الی، ینثالون علی من کل جانب. حتی لقد وطی الحسنان، وشق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم...»

 «اما والذی فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر. و ما اخذ الله علی العلماء ان لا غارب‌ها و لسقیت اخر‌ها بکاس اول‌ها. و لا لفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عطفه عنز.»  (نهج البلاغه / خطبه ۳؛ شقشقیه) 

 «پس (هنوز خود را نپائیده بودم یا) هیچ چیز مرا به اضطراب و نگرانی نینداخت مگر در آن موقعی که مردم چون موی یال اسب (یا کفتار) دسته جمعی به دورم جمع شده، از هر طرف به سوی من هجوم آوردند، به طوری که از ازدحام ایشان حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف ردا و جامه من پاره شد. مانند گله گوسفند جمع شده در خوابگاه خویش اطراف مرا گرفتن.» 

 «پس آگاه باشید به خدایی که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد، اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمی‌شدند (و به این وسیله) حجت به خاطر وجود یاری کننده بر من تمام نمی‌شد، و نبود پیمانی که خداوند از اندیشمندان گرفته تا بر سیری و شکمبارگی ظالم و گرسنگی رنج آور مظلوم رضایت و بی‌غیرتی نشان ندهند، حتماً افسار شتر خلافت را بر کوهان آن می‌انداختم و آخر آن را با کاسه نخستین آن، آب می‌دادم (قناعت و بی‌رغبتی نشان می‌دادم) و قطعا شما دریافته‌اید که این دنیای شما نزد من از آب بینی بز خوار‌تر است.» 

امام حتی در دو خطبه دیگر اعراض و کناره گیری خود را از امر خلافت و ولایت به وضوح بیان می‌کند و پذیرش آن را به دعوت و تحمیل مردم می‌شمرد و نشان می‌دهد چگونه در ابتدای دعوت و استقبال مردم آن‌ها را به سوی دیگر سوق می‌داده و برای رفع نگرانی آن‌ها تاکید می‌کرده که در این صورت شنوا‌ترین و مطیع‌ترین مردم نسبت به کسی که به ولایت برگزینند خواهد بود: 

 «دعونی و التمسو غیری... و ان ترکتمونی فانا کا حدکم، و لعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم، و أنا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً.»  (نهج البلاغه / قسمتی از خطبه ۹۱) 

 «مرا‌‌ رها کنید و دنبال دیگری را یگیرید. و اگر مرا‌‌ رها کنید، یکی از شما خواهم بود و شاید به سخنان شما بیشتر گوش دهم و فرمان کسی را که شما او را بر کار خویش والی و زمام دار قرار می‌دهید، بهتر انجام دهم (بنابراین) وزیر و مشاور بودن برای من بهتر است از اینکه امیر و زمامدار باشم.» 

 «والله ما کانت لی فی الخلافه رغبه، و لا فی الولایه اربه، و لکنکم دعوتمونی الی‌ها، و حملتمونی علیها.»  (نهج البلاغه / قسمتی از خطبه ۱۹۶) 

 «سوگند به خدا من خواستار خلافت و علاقه‌مند به حکومت نبوده‌ام ولی شما مرا دعوت نموده به آن وادار کردید.» 

تاریخ طبری نقل می‌کند که پس از قتل عثمان مردم به سوی علی (ع) شتافتند و در حالی که در بازار مدینه بود به او گفتند: دو دستت را پیش بیاور تا با تو بیعت کنیم. 

امام فرمود:  «لا تعجلوا فامهلوا تجتمع الناس و یتشاورون.» 

 «عجله نکنید، مهلت دهید تا مردم جمع شوند و به مشاوره با یکدیگر بپردازند.»  (تاریخ طبری، جلد ۳، ص ۴۵۵) 

صبح روز جمعه که مردم برای بیعت با حضرت حاضر شدند، فرمود: 

 «ایها الناس عن ملأ و اذن امرکم هذا لیس لاحد حق الا من امّرتم.» 

 «ای مردم انبوه و هوشمند، این امر حکومت شما را هیچ کس حق اختصاص در آن ندارد مگر آن کس را که شما خودتان امیر کنید.» 

در جواب نامه‌ای برای معاویه، حضرت می‌فرماید: 

 «و قد بایعنی الناس بعد قتل عثمان ما تشاوروا بی‌ثلاثة ایام هم والذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان و عقدوا امامتهم ولی ذلک اهل بدر و السابقه من المهاجرین والأنصار غیر أنهم بایعوهم علی غیر مشورة من العامة و ان بیعتی کانت بمشورة من العامة.» 

 «مردم بعد از قتل عثمان با من بیعت کردند بعد از آنکه سه روز درباره من با یکدیگر مشورت نمودند و اینان‌‌ همان کسانی هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و پیمان امامت آن‌ها را بستند و متصدی این کار‌‌ همان اهل بدر و صاحبان سابقه و اسلام از مهاجر و انصار شدندبا یان تفاوت که مردم قبلا با ابوبکر و عمر و عثمان بدون مشورت عمومی بیعت کردند در حالی که بیعت من با مشورت عامه صورت پذیرفت.»  (بحار الانوار، ص۵۱۲) 

در اولین نامه‌ای که به معاویه می‌نویسد، ضمن اشاره به قتل خودسرانه و بدون مشورت عثمان توسط انقلابیون، بیعت با خود را متکی بر مشورت مردم می‌نماید: 

 «امابعد فان الناس قتلوا عثمان عن غیر مشوره و بایعونی عن مشوره منهم و اجتماع.»  (ابن ابی الحدید، ج۱، شرح حدیدی ص۲۳۰، چاپ مصر) 

امام در نامه‌ای که پس از پیمان‌شکنی طلحه و زبیر به آن‌ها می‌نویسد، به خوبی آشکار می‌سازد که هرگز قبل از استقبال و بیعت مردم با او خواستار بیعت آنان نبوده و تمایلی بر این امر نشان نداده است، بلکه بیعت در کمال آزادی و اختیار انجام شده است: 

 «فقد علمتما و ان کتمتما انی لم ارد الناس حتی ارادونی، ولن ابایعهم حتی بایعونی، و انکما ممن ارادنی و بایعنی، و ان العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر.» 

 «شما (دو تن) به نیکی می‌دانید، گر چه آن را کتمان کرده‌اید که من قصد مردم نکردم تا اینکه آن‌ها قصد من کردند (مرا طلبیدند) و دست بیعت به سوی ایشان دراز نکردم تا اینکه آن‌ها دراز کردند. و شما (دو تن) از جمله کسانی بودید که مرا طلبیدید و با من بیعت کردید، و توده مردم با من به خاطر تسلط و غلبه و یا مال بیعت نکردند.»

 و جالب است که مدتی بعد وقتی عمار یاسر برای امام از مردم بیعت می‌گرفت با چنین عبارتی با آنان پیمان می‌بست که: 

 «نبایعکم علی طاعة الله وسنة رسوله و إن لم نف لکم فلا طاعة لنا علیکم و لا بیعة فی أعناقکم و القرآن إمامنا و إمامکم.» 

 «ما با اطاعت خدا و رسول او بیعت می‌کنیم، اگر بر آن وفا نکردیم حق اطاعتی بر شما نداریم و بیعتی بر گردن ما نیست، تنها قرآن امام ما و امام شماست.»  (بحار الانوار، جلد هشتم) 

حضرت علی به مردمی که با او بیعت کرده بودند 

 «الا و انه لیس لی امر دونکم الا ان مفاتیح ما لکم معی الا و انه لیس لی ان آخذ دونکم، رضیتم؟» 

 «آگاه باشید که کلید‌های اموال شما با من است، آگاه باشید که برای من جایز نیست بدون اجازه و نظر شما درهمی از مردم بگیرم یا از بیت المال بردارم، ایا به این کیفیت راضی هستید؟» 

حتی بعد از جریان ضربت خوردن، هنگامی که مردم با اندوه فراوان برای کسب تکلیف از وی سؤال می‌کردند: 

در صورتی که شما را از دست بدهیم ایا با حسن (ع) بیعت نماییم؟ 

 فرمود:  «قال لا آمرکم و لا انهیکم انتم ابصر»

 «این کار را به شما امر و نهی نمی‌کنم، خودتان می‌دانید!» (مروج المذهب) 

بعد از رحلت امام، عبدالله ابن عباس بیرون آمد و گفت: 

 «امیر المومنین وفات یافت و فرزندی از او باقی مانده، اگر می‌خواهید برای شما بیرون آید (زمامدار شود) و اگر نمی‌خواهید هیچکس بر گردن شما حقی ندارد.» 

و خود امام حسن (ع) نیز شیوه پدر را در دوران کوتاه زمامداری به خوبی رعایت کرد و حتی در صلح نامه با معاویه قید کرد: 

 «لیس لمعاویة بن ابی سفیان ان یعهد الی احد بعده بل یکون الامر من بعده شوری بین المسلمین.» 

 «معاویه حق ندارد بعد از خود هیچکس را به ولیعهدی بگیرد، بلکه بعد از او کار در دست شورای مسلمانان است.» 

امام حسین (ع) نیز هنگام اعزام سپاه مسلم بن عقیل به کوفه طی نامه‌ای به اهل عراق می‌نویسد: 

 «برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد خانواده خود مسلم بن عقیل را به سوی شما می‌فرستم. اگر وی به من بنویسد که بزرگان و خردمندان و صاحبان فضیلت بر پیشنهاد فرستادگان شما و آنچه در نامه‌هایتان خواندم اتفاق نظر دارند، من به زودی به خواست خدا به کوفه خواهم آمد.» 

رهبری و زمامداری جامعه به استقبال و رأی اکثریت مردم است. به عبارت دیگر یک رهبر و زمامدار اسلامی، هم باید مشروعیت داشته باشد، هم مقبولیت.

مشروعیت او در رابطه با اصول و معیارهای مکتب سنجیده می‌شود و مقبولیت او با بیعت و استقبال مردم. بنابراین حقانیت حکومت اسلامی زمانی نسجل می‌شود که مردم با آن بیعت کرده باشند، تنها در این حالت حجت بر فردی که شایستگی رهبری سیاسی جامعه را دارد تمام می‌شود، در غیر این صورت، به صرف صلاحیت یا شجاعت و علم و تقوای بیشتر (مشروعیت) هرگز نمی‌توان فرد یا حزب یا سیستمی را، حتی با ‌‌نهایت حسن نیت، بر مردم تحمیل کرد، و یا آن فرد و حزب حق حرص و تمایلی به حکومت و احراز قدرت سیاسی در جامعه داشته باشند. 

*بخشی از کتاب: 

شورا و بیعت، نوشته‌ی عبدالعلی بازرگان، انتشارات شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم، ۱۳۷۸.